این انصارالحسین علیه السلام(6)؟
حبیب بن مظاهر اسدی رحمة الله علیه
پس از مرگ معاویه لعنه الله علیه جمعی از بزرگان کوفه به امام حسین علیه السلام نامه ای به این مضمون نوشتند:
«بسم الله الرحمن الرحیم، از سلیمان بن صرد و مسیّب بن نجبه و رفاعة بن شدّاد و حبیب بن مظاهر و شیعیان مؤمن و مسلمان کوفه به حسین بن على علیه السّلام سلام علیکم: در پیشگاهت خدا را ستایش مىکنیم خدایى که به غیر او الهى نیست، حمد از آن خدایى است که دشمن سلطهگر و معاندت را درهم شکست، دشمنى که همواره علیه این امت شرارت مىکرده، و به آنها نیرنگ مىزده است، فىءشان را غصب مىکرد، و بدون رضایتشان بر آنها حکم مىرانده است، برگزیدگانشان را مىکشت و اشرارشان را باقى مىگذارد و مال خدا را بین جباران و أغنیاءشان دست بدست مىگردانده است، لعنت بر او همانطور که [قوم] ثمود لعن گردید.
ما پیشوایى نداریم، نزد ما بیا تا که شاید خداوند بواسطه شما ما را بر محور حق گرد آورد، نعمان بن بشیر در قصر حکومتى لانه کرده است، [ولى ما] روز جمعه با او نماز نمىگذاریم و براى نماز عید همراهش [از شهر] خارج نمىشویم، اگر بفهمیم شما نزد ما مىآیى او را [از کوفه] بیرون مىکنیم و به شام برمىگردانیم. ان شاء الله و السلام علیک و رحمة الله.»
بیعت سران شیعه
وقتی که مسلم به سوى کوفه حرکت کرد با اتفاق قیس بن مصهر صیداوى و عمارة بن عبید سلولى و عبد الرحمن بن عبد الله بن کدنى أرحبى وارد کوفه شده و به خانه مختار بن أبى عبید وارد شد. شیعیان نزدش رفت و آمد مىکردهاند، وقتى جمعى از شیعیان نزد او گرد آمدند، نامه حسین علیه السّلام را بر ایشان قرائت نمود و آنها شروع به گریه کردند.عابس بن أبى شبیب شاکرى برخاست، بعد از حمد و ثناى خدا گفت: من از طرف مردم به شما خبر نمىدهم، و نمىدانم در دلشان چه مىگذرد، شما را در مورد آنها فریب نمىدهم، و الله آنچه مىگویم بنایى است که با خود گذاشتهام. بخدا قسم اگر دعوتم کنید اجابت مىکنم و در کنارتان با دشمنان مىجنگم، و همراهتان شمشیر مىزنم تا به لقاء الله برسم، و در این کار جز آنچه خداست را نمىطلبم.حبیب بن مظاهر فقعسى أسدى بلند شد و به او گفت: خدا رحمتت کند، با سخنى کوتاه آنچه در دل داشتى را بیان کردهاى، قسم به خدایى که الهى جز او نیست، من هم همین بنا را با خود گذاشتهام. سعید بن عبد الله حنفى هم همین را گفت.
وقایع روز عاشورا
چون صبح شد حسین علیه السّلام پس از نماز بامداد یاران خویش را براى جنگ بصف کرده ایشان را که سى و دو نفر سواره و چهل تن پیاده بودند ترتیب داد و زهیر بن قین را سمت راست لشکر و حبیب بن مظاهر را در سمت چپ و پرچم جنگ را بدست برادرش عباس سپرد، و خیمه را در پشت سر قرار داده، اطراف آن را که پیش از آن خندق کنده بودند پر از هیزم و چوب نموده آتش زنند از بیم آنکه دشمن از پشت سرشان نیاید.در روز عاشورا نقل شده که حبیب بن مظاهر خطاب به لشگر دشمن گفت:گفت: فرداى قیامت بدترین قوم در نزد خدا آن قومى هستند که در حالى نزد خدا مىروند که فرزندان پیامبرشان [صلّى اللّه علیه و آله و سلّم] و خاندان و أهل بیتش علیهم السّلام و بندگان عابد این شهر را که در سحرگاهان به شبزندهدارى مىپردازند و بسیار خدا را یاد مىکنند، را کشتهاند.در بین خطبه ی امام علیه السلام در روز عاشورا شمر بن ذى الجوشن گفت: هر کس آنچه را که او مىگوید باور کند،معلوم مىشود خدا را با دودلى مىپرستد. «1» در اینجا حبیب بن مظاهر [به شمر] گفت: به خدا قسم به نظر من تو در هفتاد جاى دینت بر لب پرتگاه قرار دارى [در دین تو هفتاد نوع شک و شبهه وجود دارد]، [آى] من گواهى مىدهم شما راست مىگویى و آنچه را که حسین [علیه السّلام] مىگوید نمىفهمى، خداوند بر قلب تو مهر زده است!وقت نماز ظهر که امام تصمیم برنماز جماعت گرفتند حصین بن تمیم گفت: [نمازتان قبول نمىشود!] حبیب بن مظاهر [در پاسخش] فرمود: آیا نماز خاندان رسول الله صلّى اللّه علیه و آله و سلم پذیرفته نمىشود و نماز تو قبول مىشود، اى الاغ؟! [مسلم بن عوسجه] در آستانه شهادت که هم امام حسین علیه السلام و هم حبیب در کنار او بودند با دستش به حسین [علیه السّلام] اشاره کرد و به حبیب گفت: من شما را به او وصیت مىکنم تا در کنارش کشته شوى [یعنى تا پاى مرگ حسین را رها نکنى.] [حبیب] گفت: به پروردگار کعبه قسم این کار را انجام خواهم داد.وقتى عمر بن سعد نزدیک آمد و تیر انداخت مردم تیراندازى را شروع کردند.
[بعد] یسار، غلام زیاد بن أبى سفیان و سالم، غلام عبید الله بن زیاد، جلو آمدند، گفتند: چه کسى حاضر است مبارزه کند؟ یکى از شما به جنگ با ما بیاید.[ابتدا] حبیب بن مظاهر و بریر بن حضیر، جهیدند، حسین [علیه السّلام] به آنها فرمود:بنشینید.[بعد] عبد الله بن عمیر کلبى برخاست و گفت: أبا عبد الله- خدا رحمتت کند- به من اجازه بده تا به سراغ آن دو بروم.حسین [علیه السّلام] او را فردى بلند قد، با دستهایى نیرومند و چهار شانه یافت لذا فرمود: گمان مىکنم او بسیارى از اقرانش را خواهد کشت! [و رو به او کرده، گفت] اگر مىخواهى برو، لذا عبد الله بن عمیر به سوى آن دو رفت. آنها به [عبد الله] گفتند: تو کیستى؟ [کلبى] نسب خودش را به آن دو نفر گفت.گفتند: ما تو را نمىشناسیم، باید زهیر بن قین یا حبیب بن مظاهر یا بریر بن حضیر [به جنگ] ما بیایند!
به میدان رفتن حبیب و شهادت او
وقتی حصین بن تمیم [تمیمى] به طرف [یاران حسین علیه السّلام] حمله کرد، و حبیب بن مظاهر [أسدى] براى جنگ با او بیرون رفت، [ابتدا حبیب] با شمشیر به صورت اسب [حصین] کوفت و اسب یکباره دستهایش را بلند کرد و [حصین] بزمین افتاد. یارانش آمدند او را بلند کردند و نجات دادند.
حبیب [با زبان شعر] گفت:
من حبیبم و پدرم مظاهر است، اسب سوار جنگ و نبرد شعلهورم، شما در عدّه و عدّه فزونترید لیک ما از شما باوفاتر و پایدارتریم. ما بر هانى برتر داشته حقانیتمان آشکارتر است، از شما باتقواتریم و عذرى براى کسى باقى نگذاشتهایم.
و باز [به شعر] مىگفت:
سوگند مىخورم اگر ما به تعداد شما یا نصف شما بودیم، گروه گروه پشت کرده مىگریختند. اى بدترین قوم در حسب و نسب! جنگ سختى کرد، مردى از بنى تمیم که بدیل بن صریم خوانده مىشد، به طرفش حمله کرد و با نیزه به او زد که منجر به زمین افتادنش شد. [حبیب] رفت تا برخیزد که حصین بن تمیم [تمیمى] با شمشیر بر سرش کوبید و [حبیب بار دیگر] به زمین افتاد آنگاه آن مرد تمیمى نزدش رفت و سرش را جدا نمود.کشته شدن [حبیب] حسین [علیه السّلام] را در هم شکست؛ فرمود: جان خود و یارانم را به حساب خدا مى گذارم.
منابع
1)ابو مخنف کوفى، لوط بن یحیى - سلیمانى، جواد، نخستین گزارش مستند از نهضت عاشورا / ترجمه وقعة الطفّ، 1جلد، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى - قم، چاپ: دوم، 1380 ش.
2)هلالى، سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، 2جلد، الهادى - ایران ؛ قم، چاپ: اول، 1405ق.