این انصار الحسین علیه السلام(4)؟
حر بن یزید ریاحی رحمة الله علیه
توبه حرّ بن یزید ریاحى
وقتى عمر بن سعد [قصد] حمله کرد، حرّ بن یزید به او گفت: خدا سلامتت بدارد! مىخواهى با این مرد بجنگى؟
[عمر] گفت: و الله جنگى که اقلّش این باشد که سرها جدا گردیده، دستها بیفتند! [حرّ] گفت: آیا هیچیک از پیشنهادهایى که [حسین علیه السّلام] عرضه کرده شما را راضى نمىکند؟عمر بن سعد گفت: چرا و الله اگر کار به دست من بود مىپذیرفتم، ولى أمیر تو [عبید الله] نپذیرفت. [بعد از این گفتگو] [حرّ] به گوشهاى از لشکر رفت، مردى از قومش هم با او بود که قرّة بن قیس نام داشت. [حرّ] گفت: اى قرّة! آیا امروز اسبت را آب دادهاى؟ [قرة] گفت: نه، [حرّ] گفت: آیا مىخواهى سیرابش کنى؟ [قرّة] مىگوید: و الله گمان کردم او قصد دارد [از لشکر] دور شود و در جنگ شرکت نکند، ولى نمىخواهد من [این صحنه] را مشاهده کرده و بر علیه او به بالا گزارش بدهم، [من در جواب سؤالش] به او گفتم: [نه] آبش ندادهام، مىروم تا آبش بدهم. در نتیجه از کنار او جدا شدم، ولى بخدا قسم اگر او بمن مىگفت چه قصدى دارد با وى نزد حسین [علیه السّلام] مىرفتم. [حرّ] اندک اندک به حسین [علیه السّلام] نزدیک مىشد. مردى از قوم حرّ که مهاجر بن أوس نام داشت به وى گفت: پسر یزید! چه قصدى دارى؟ آیا مىخواهى حمله بکنى؟ [حرّ] ساکت ماند و حالتى شبیه به تب و لرز بر او عارض شد.[مهاجر] گفت: پسر یزید! و الله حالت تو [آدم] را به شک مىاندازد. بخدا هرگز تو را در جایى با این وضعى که الآن مىبینم مشاهده نکردهام، آیا مىخواهى حمله بکنى؟ اگر به من گفته مىشد شجاعترین مرد أهالى کوفه کیست از شما تجاوز نکرده [دیگرى را معرفى نمىکردم]، حالا این چه حالى است که در شما مىبینم!؟ [حرّ] گفت: به خدا قسم من خودم را بین بهشت و جهنم مخیّر مىبینم! و الله چیزى را بجاى بهشت بر نمىگزینم و لو اینکه قطعهقطعه گردیده و آتش زده شوم! سپس به اسبش لگدى زد و به حسین [علیه السّلام] ملحق شد و به [آن حضرت] گفت: اى پسر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم! من همان مصاحبى هستم که مانع از بازگشتتان شدهام و در راه، شما را همراهى کرده زیر نظر گرفتهام و [سرانجام] در این مکان شما را وادار به توقف کردهام. قسم به خدایى که هیچ معبودى غیر از او نیست هرگز گمان نمىکردم این قوم [یعنى سپاه عمر سعد پیشنهادى] را که به آنان ارائه مىدهى رد کرده و بدان ترتیب اثر نخواهند داد. با خودم گفتم: باکى نیست در پارهاى از امور از اینها [سپاه عبید الله] اطاعت مىکنم، تا تصور نکنند من از فرمان آنان سرپیچى کردهام، بعد آنها پیشنهادهایى را که حسین بدانها ارائه مىدهد مىپذیرند.بخدا اگر گمان مىکردم آنها پیشنهادهاى شما را نمىپذیرند چنین کارى را مرتکب نمىشدهام، [در بین راه مانع بازگشت شما نمىشدم و دست از تعقیبتان مىکشیدم و شما را در اینجا وادار به توقف نمىکردم.] اکنون در حالى که به خاطر عمل خویش از درگاه پروردگار آمرزش مىطلبم و مىخواهم با جانم شما را یارى کنم تا پیش رویتان بمیرم، نزد شما آمدهام، آیا این را به عنوان توبهام مىپذیرى؟! [امام علیه السّلام] فرمود: بله، خدا توبهات را بپذیرد و تو را ببخشد، نام تو چیست؟ [حرّ] گفت: من حرّ بن یزید هستم! فرمود: همانگونه که مادرت تو را نامیده تو آزادهاى، به امید خدا در دنیا و آخرت آزاده باشى [از اسب] پائین بیا.
[حرّ] گفت: سوارهام برایتان بهتر از پیادهام مىباشد، ساعتى بر روى اسب با آنها مىجنگم و آخر کار [بالاخره] فرود مىآیم! حسین [علیه السّلام] فرمود: آنچه به نظرت مىرسد انجام بده.
خطبه حرّ بن یزید ریاحى
حرّ پس از کسب اجازه از امام علیه السّلام روبروى یاران خودش [یعنى آن هزار نفرى که در لشکر عمر بن سعد تحت فرمانش بودند] رفت و گفت: آى قوم! آیا هیچیک از پیشنهادهایى را که حسین به شما ارائه داده است نمىپذیرید؟ تا خداوند شما را از ابتلاء به جنگ و قتال با او مصون بدارد! [مردم] گفتند: این امیر [ما]، عمر بن سعد است با او صحبت کن.لذا سخنانى شبیه به آنچه سابقاً به عمر بن سعد و یاران تحت فرمانش گفته بود [بار دیگر] به عمر بن سعد گفت.عمر [بن سعد] گفت: من تلاش و کوشش خود را کردهام، اگر راهى براى پذیرش پیشنهاد [حسین] مىیافتم مىدادهام.[حرّ] گفت: آى اهل کوفه! مرگ بر مادران شما! که [حسین] را دعوت کرده ولى وقتى نزدتان آمد او را تسلیم دشمن نمودهاید! گمان مىکردید جانتان را فداى او خواهید کرد! ولى بعد روبرویش ایستادید تا او را بکشید! به جانش چنگ زده گلویش را گرفته، از هر سو او را احاطه کردهاید. نگذاشتید در سرزمین پهناور خدا به جایى برود و با اهل بیتش در أمان بماند، او همچون اسیرى در دستهاى شما قرار گرفته است! نه قادر است نفعى به خود برساند و نه ضررى را از خویش دور کند. او و بچهها و زنان و یارانش را از [آشامیدن] آب فراتى که یهود و مجوس و نصرانى آنرا مىنوشند و خوکها و سگهاى عراق در آن تمرغ «1» مىکنند، منع کردهاید.اینک تشنگى آنها را از پاى در آورده است، بعد از محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم با ذرّیّهاش چه بدرفتار کردهاید! اگر توبه نکنید و دست از کارى که در این روز و ساعت انجام مىدهید برندارید، خدا به روز تشنگى سیرابتان نخواهد کرد.در این هنگام مردى از آنان به حرّ حمله برد و تیرى به سویش پرتاب کرد [و حرّ سخنانش را قطع کرد آنگاه] نزد حسین علیه السّلام بازگشت و جلوى آن حضرت ایستاد.
شهادت حرّ بن یزید ریاحى
حرّ [به میدان] آمد و شروع به رجز خواندن کرد مىگفت: من حرّ مهماننوازم کهاین لشکر انبوه را با شمشیر خواهم زد. [این لشکر را] به دفاع از کسى که در سرزمین منى و خیف بوده [مىکوبم] و به آنان ضربه مىزنم و [در این کار] هیچ گونه ستمى به نظرم نمىرسد.
و همچنین [به شعر] مىگفت: سوگند که من تا آنان را نکشم، کشته نخواهم شد.
[هرگز به آنان پشت نخواهم کرد] امروز زخمى از آنان به پشت من نخواهد رسید. با شمشیرم به آنان ضربهاى برنده خواهم زد، در حالى که نه روى خود را بر مىگردانم و نه خواهم ترسید. [زهیر بن قین همراه حرّ به میدان آمده بود، آن دو] جنگ سختى بپاکردند، وقتى یکى از آن دو حمله مىکرد و درگیرى شدت مىگرفت، دیگرى یورش مىبرد و او را رهایى مىداد. آن دو ساعتى به همین منوال جنگیدند، بعد پیاده نظام [دشمن] بر حرّ بن یزید یورش بردند و حرّ کشته شد. [رحمت خدا بر او باد.]
ابو مخنف کوفى، لوط بن یحیى - سلیمانى، جواد، نخستین گزارش مستند از نهضت عاشورا / ترجمه وقعة الطفّ ص155و156و157و158و171و172، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى - قم، چاپ: دوم، 1380 ش.