یا ذبیح العطشان علیک السلام
سه شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۲، ۰۲:۱۴ ب.ظ
زیر پا رفت ولی برده چو یک مور نشد قامتش خم به قبول سخن زور نشد
سال ها میشود از تشنگی اش میگذرد روضه و ماتم او کهنه و مهجور نشد
بوی سیب از بدنش گشت هویدا،انگار احتیاجی نه به سدر و نه به کافور نشد
موقع دفن که اعضای تنش جمع شدند عجب است قالب کل بدنش جور نشد
آری انگشت ندارد،به گمانم شاید دل انگشت ز انگشتر او دور نشد
راس او گشت جدا از تن پاکش،اما بر سر نی سر او چون مهِ بی نور نشد
لب به لب بود دل زینب کبری،از درد شد کلیم و سخن از وادیه ی طور نشد
گفت:این دخترکان آینه ی زهرایند... که رضا بر نظرِ دیده آن کور نشد
حال غرقند میان نگه مردم شام با دل خون و رئوسی که مستور نشد
سید جلال میرعسگری 1392/7/9
۹۲/۰۷/۰۹